«مک گینی » در حال مرگ بود. وکیل آمد تا وصیتنامه اش را
تنظیم کند. همسرش بریژیت ؟! ترتیبی داد تا در
این مراسم با اهمیت شرکت داشته باشد.
وکیل گفت : «بدهی ها و طلبکاری هایت هرچه و هرکه هست سریع تر بگو ! »
مرد بیمار ناامید
: « تیم ریلی به من چهل
دلار بدهکار است. »
همسرش گفت : «خوب؟! »
مرد گفت : «شیان اونیل سی و هفت دلار به من بدهکار است. »
زنش با لبخند گفت : «چه
مرد نازنینی ! تا آخرین لحظه دقیق
است. »
مرد گفت : «به میشل کالاهان دویست دلار بدهکارم. »
با شنیدن این حرف، زن فریاد کشید : «مادر
مقدس ! می شنوی این مرد
دیوانه چه می گوید؟!»
نکتۀ اخلاقی : حالا اوضاع عوض شد ! وقتی چیزی مطلوب تو
باشد، برایت سودمند است، وقتی انتظارات تو را برآورده سازد، کاملاً
خوب است : «چه مرد نازنینی ! تا آخرین لحظه دقیق
است. » ولی بعد ؟ «مادر مقدس ! می شنوی این مرد دیوانه چه می گوید؟! » شوهرش دیوانه می شود !
ما آدم ها بر اساس منافعی که داریم، اشیا و افراد را به
نازنین یا دیوانه تقسیم بندی می کنیم. هرگاه که آن ها با اعمال و گفتار
شان به ما سود برسانند ،
افراد دوست داشتنی و قابل قبولند و زمانی که در راستای منافع ما گام بر ندارند احمق، دیوانه و نابکارند...
برگرفته شده از کتاب
«خودت را
فتح کن نه دنیا را»
در دست چاپ از مسعود لعلی
نظرات شما عزیزان:
|